مریدنور



رویکرد به معنویّت بعنوان یک راهکار برای خارج شدن یا به حداقلّ رساندن برخی دغدغه های ذهنی و امور دنیوی و در شکل متعالی تر برای "رسیدن به رستگاری"مطرح است.

در این رویکرد گزینه های مختلفی متناسب با نوع نیاز و خواسته فرد مورد پذیرش قرار میگیرد:
دین و شریعت
عرفان دینی
جریان های معنوی

هرسه جریان ذکر شده سعی در ایجاد تغییرات و اصلاحاتی به نام "تعالی روح "در حوزه رفتار فردی و اجتماعی انسان دارند.آنها به روابط فرد با خودش و دیگران و دنیای پیرامونی می پردازند.
تمرکز اصلی هر سه جریان روی فضلیتها و ارزش های اخلاقی است برای پاکسازی جسم و روح و تامین سعادت و کمال انسان.
ما برای اینکه بدانیم در هر حوزه از چه چیزی صحبت میشود لازم است به شناخت نسبی از مفهوم هر کدام (دین،عرفان،جریان های معنوی) دست پیدا کنیم در غیر اینصورت گرفتار گسیختگی و بلبشوی فضای دین و معنویت شده که بجای رساندن ما به مطلوب مدّنظر ، در گرداب هیچ و هیاهوی باطل گرفتار میکند.
نمونه این گرفتاری،تعقل گریزی و نفی خردگرایی است که دامنگیر برخی مشتاقان و طالبان هر سه جریان شده است.
سعی ما اینست در این گفتارها به طرح سر فصل ها و موضوعات پایه ای این سه جریان به دور از پیچیدگی های کلامی بپردازیم.


با توجه به تعریف دین،پی می بریم که هدف دین ارائه یک شناخت از انسان و دنیا و تبیین و توضیح رابطه فرد با خودش و همچنین با دنیاست.
در یک نگاه کلی همه ادیان(اعمّ از الهی یا غیرالهی)تعالیم مشترکی را توصیه میکنند که خلاصه آن به شرح ذیل است:
دروغ نگوئیم و تهمت و بهتان نزنیم
ی نکرده و به اموال مردم دست درازی (چپاول) نکنیم
اسراف نکنیم و قناعت داشته باشیم
بدگویی وغیبت و سخن چینی نکنیم و شک و گمان بد نبریم
تکبر و خودبینی نداشته باشیم و تمسخر نکنیم.
فساد و فحشا نکنیم
خون ناحق نریزیم و ظلم نکنیم
نیکی و احسان کنیم و خیرخواه همدیگر باشیم
گذشت کنیم و کینه و حسد نداشته باشیم.
صبروعدل و انصاف داشته و حق گرا باشیم.
تعقل و خردورزی کنیم.
در جستجوی دانش و حکمت باشیم.
صداقت و امانت داری پیشه کنیم و عمل به احسن داشته باشیم.
اخلاص نظری و عملی داشته باشیم.
در واقع تمام ادیان به توجه دادن بر بی اعتباری و ناپایداری دنیا و تاکید بر رستگاری  ، سعی دارند انسان را متقاعد کنند که زندگی پاک و شرافتمندانه ای در دنیا داشته باشد تا به خوشبختی و رضایت معنوی برسد.


با هبوط(نزول) آدم و همسرش به روی زمین،ابلیس هم آمد روی این کره خاکی که جنگ دائمی خودش را با آدم و نسلش ادامه دهد.

ابلیس ظاهرا دست تنها هم نبود،یک عده از هم طائفه ای ها و هم نسلش را هم بسیج کرد تا گاز انبری خیل آدم و آدمیان را لوله کنند !
آدم و حوا بعد اخراج از بهشت و با عنایت الهی شروع کردند به استغفاراز رفتار خودشان و بالاخره توبه آنها پذیرفته شد.
فرزندانی از آنها متولد شد و از آن فرزندان،فرزندانی دیگر.
و ابلیس این بار سراغ اولاد آدم رفت و بالاخره تیر وسوسه اش روی قابیل کارگر شد و دست قابیل به خون برادرش هابیل آلوده شد.
موضوع هرچه بود به ما ربطی ندارد آنچه مهم است اینستکه اولین خون از نسل همین آدم خلیفه الله روی زمین ریخته شد و قطعاً دیدن قهقهه ی ابلیس و نگاه پیروزمندانه و در عین حال حسرت آلودش به آسمان تماشایی بود!
و البته حضور این ابلیس در زندگی آدمها هم خودش تماشایی است.
تا وقتی انسان امورش روبراه است و همه چیز ردیف است به خودش می نازد و خیلی خودش را تحویل میگیرد.
وقتی به گرفتاری و دردسر می افتد خدا را به خاطر می آورد و از او التماس میکند.
هروقت هم متوجه میشود این گرفتاری ها بخاطر اعمال و رفتار خودش هست به یاد ابلیس و شیطان می افتد و تمام مسئولیت گناهانش را به گردن این موجود می اندازد.
این چرخه ی تکراری برای همه ما آشناست که در هر موقعیتی با فرصت سنجی روی یکی از این شاخه ها مینشینیم تا خرمان از پل بگذرد.
در حالیکه کلاً غافلیم که همین عرصه و چرخه،آوردگاه دشمن بزرگ آدمی یعنی ابلیس است.
ابلیس زمان درازی قبل از همین آدم و آدمیان روی این کره خاکی حضور داشته و مانورش را هم داده و میداند کمین گاه ها و گردنه هایش برای خفت گیری کجاست و درست در همان نقاط حساس و عبوری فرزندان آدم کارش را انجام می دهد و بی آنکه رد و اثری از خودش بگذارد صحنه جرم را ترک میکند.
زمین ، میدان نبرد بزرگ است.نبرد بین ابلیس ،رانده شده درگاه الهی و مغضوب الله و آدم،برگزیده درگاه الهی بعنوان خلیفه الله.


ذر واقع همه آنچه ما از پلیدی ابلیس و رفتار و کردار او شنیده ایم مربوط به متون قرآنی است که ابلیس را کافر،متکبّرو دشمن انسان معرفی کرده است.

در همین قرآن دو جمله از قول شیطان نقل شده است که جای تامّل دارد:
1-بعد اینکه خداوند شیطان را از بارگاه عر الهی اخراج کرد ابلیس خطاب به خداوند می گوید:
مرا فریب دادی!
✨قالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی.
2-ابلیس در قران خطاب به گمراهان می گوید:
من از خدا میترسم !
✨کمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ‏

بجز این دوجمله ما هیچ منبعی که از زبان و قول ابلیس حرفی در مورد اتفاقات خلقت آدم و جریان سجده به او و بعد آن را نداریم اما در خارج از دایره دین و منابع دینی یکسری حرفها در حوزه عرفان و بویژه تصوف هست که به نوعی از زبان ابلیس حرفهایی برای گفتن دارند.
ما فعلاً نقدی روی این اظهار نظرها نداریم و در بخشی از باورهای این طیف فکری و طریقت معنوی به آن خواهیم پرداخت.
اما ابلیس در باوراینان چگونه است؟
ابلیس در پاره ای از باورهای عارفانه و صوفیانه از ماموران الهی است.عده ای از این طائفه معتقدند که شیطان پاسبان حریم الهی است که درآستان این درگاه نشسته است و مانع از آن میشود هر کسی وارد حریم الهی شود.
در مورد غضب و خشم خدا هم نسبت به او معتقدند که ابلیس صفت "عصیان" را از سر عشق به خدا در عالم کائنات پذیرفت.در دیدگاه این جماعت ابلیس از شدت غلبه شوق و عشق داوطلب این شد که با قبول نقش منفی(مطرود و رانده شده و کافر و عاصی) در تکمیل چرخه ی خلقت انجام وظیفه کند.
نگاه اینان به ابلیس یک نگاه عاطفی شدید از سر عشق است که با چاشنی ذوق ادبی هم همراه شده و داستان به ظاهر دلپذیری را رقم میزند.
داستانی که شیطان را تبرئه میکند و از قول او گفته میشود که همه این اتفاقات نقشه الهی بود و در واقع خداوند ابلیس را برگزید تا مقام مُمتَحِن الهی(امتحان گیرنده) را به او عنایت کند و این انتخاب باید به گونه ای می بود که موجب اقناع همگی شود که شد !
و حالا هرچه ابلیس می گوید که این یک نقش و وظیفه است و من آنطوری که شما تصور میکنید نیستم کسی باور نمیکند !
گویا خود ابلیس هم ابتدا زیادی توی نقشش فرو رفت که حالا متوجه شده چه کلاهی سرش رفته است.
در هر حال آنچه از زبان قرآن گفته میشود کاملا خلاف دیدگاه این طیف از عارفان و صوفیان است و البته در شرح و تاویل این اختلاف ادعا شده است که قرآن دو جنبه دارد:
جنبه ظاهری و جنبه باطنی
و هرکدام از این آیات بطنی دارد ونیازمند به تفسیر دقیق.
کلاً این بطن گرایی در عالم عرفان و تصوف خودش یک دنیایی است.


قبلاً در مورد ابلیس گفته ایم.اما در این بخش میخواهیم نگاه متفاوتی به این موجود بیاندازیم.نگاهی که ممکن است با قرآن و دین اندکی متفاوت باشد !

تمام قرآن را بگردیم هیچ نقطه مثبتی از این موجود پیدا نمیکنیم.قران مدام از قول خداوند دعوت میکند که شیطان دشمن بزرگ و اشکار انسان است و انسان باید از وی دوری کند.
گناه ابلیس هم کبر و غرور و کفر عنوان شده است.همه چیز در قرآن نسبت به ابلیس شفاف و روشن است.
اما یک آیه ای در قرآن است که کمی مشکوک میزند:
وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
و هر کس از یاد خداى رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مى‏ گماریم تا براى وى دمسازى باشد
زخرف36
یعنی چه؟
هرکس از یاد خدا غافل شود خداوند شیطان را سراغ او میفرستد!
یعنی شیطان در اینجا از خداوند دستور میگیرد یا نفس غفلت باعث حضور و نفوذ شیطان در خود انسان میشود؟
البته در قرآن شیطان منحصراً معنای ابلیس را ندارد و به یاران ابلیس هم شیطان گفته میشود.طبق باور دین اسلام این یاورشیطانی میتواند از جنس انسان یا جنّ باشد.در این آیه هم میتوان این مفهوم را استخراج کرد اما مضمون ایه میگوید اینجا خداست که دستور گماشتن می دهد یعنی امر از سوی الله مقرر میشود.
موضوع وقتی جالب و جراب میشود که ما میدانیم و باور داریم خداوند عالم الغیب و الشهاده هست.ماهیت ابلیس برایش معلوم بود ولی او را تا مقام مقربین بالا برددستور به سجده داد در حالی که میدانست سجده نمیکند
ایا خداوند خودش مانع از سجده ابلیس به انسان شد و بقول خود ابلیس او را اغوا کرد و فریب داد تا ماموریت آتی او در عالم کائنات با این تمرد الهی گونه رقم بخورد؟!
و با علم باینکه ابلیس دشمن انسان است و قصد فریب آدمیان را دارد تا روز قیامت به او فرصت داد که چنین کاری را بکند.
و اصلا چرا خداوند ابلیس  این دشمن قسم خورده را آشکار نکرد تا برای همگان روشن باشد و از وی دوری کنند؟
خیلی پیچیده است این جریان.انگار چیزی در متن داستان عصیان و سرکشی ابلیس پنهان شده است و این روایت ظاهری در خودش یک حجاب دارد تا حقیقتی پنهان شود.
همان چیزی که بعضی از عرفا و صوفیه به آن اذعان و اعتراف داشته اند.
ادامه دارد.


آدم و حوا بعد از هبوط به زمین از رفتارشان در نافرمانی از دستور خدا احساس شرمندگی و پشیمانی میکردند.ظاهرا زمین برای آنان چندان جذاب و جالب نبود!برای همین در جستجوی راهی برای بازگشت بودند.

اینجا هم خداوند برای آدم راه حلی قرار می دهد:
فتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و خداوند توبه او را پذیرفت که خداوند توبه پذیر مهربان است

این همه توجه از سوی خداوند برای این مخلوق تازه محل شگفتی است.خدا همه جوره میخواهد هوای آدم را نگه دارد.

البته این وسط آدم و جوا هم بیکار ننشستند و سعی کردند ترحم الهی را بسوی خودشان جلب کنند:

ربَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنََنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ
خدایا! ما به خود ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و مورد رحمت قرار ندهی، حتماً از زیانکاران خواهیم بود

و البته یادمان نرود این عبارات و کلمات جزو همان دریافتهایی است که آدم از خداوند دریافت کرد.
خداوند میخواهد خلیفه اش در مقابل هجمه ابلیس تنها نباشد و کم نیاورد.
خدا بخوبی میداند که ابلیس دست بردار نیست.
اما چرا خداوند کار ابلیس را یکسره نکرد و نمیکند؟
چون همه آنچه از فساد و مفسده در زمین هست از سوی همین ابلیس است و قطعا با نابودی او کل قضایا ختم به خیر میشود.
همراه باشید تا این ماجرا را کالبد شکافی کنیم.


بطور مسلّم این دو اولین انسانهای روی کره زمین نبودند.قبل این دو، موجودات انسان نمای دیگری هم روی زمین ست داشتند.شواهد تاریخی این را می گوید.

اینکه آدم و حوا دارای چه مزیت و شاخصه های برتر خلقت نسبت به سایر موجودات همسان داشتند میتوانیم به دو نکته اشاره کنیم:
1-نسبت روح خاص در خلقت(روح الهی)
2-نسبت شعور و هوشمندی بیشتر
ما بعد حضور آدم و حوا شاهد گسترش نسل این دو موجود از گونه خاص انسان هوشمند هستیم.
و پرسش اساسی اینجاست اینها چگونه تکثیر شده اند؟
آنچه از آیات قرآنی دریافت میشود ازدواج مابین فرزندان آدم بوده و برادر و خواهر با یکدیگر رابطه جنسی برقرار کرده اند:
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً
شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را نیز از او آفرید و از آن دو مردان و ن بسیارى پراکنده کرد
فهم این آیه برای مقدس مآبها خیلی سنگین است که برادر و خواهر نسبت به هم حلال هستند و ازدواج و رابطه جنسی بین آنها حرام است !
اما متوجه این نکته نشدند که خداوند فعلا حدود شرعی را برای آدم و حوا و فرزندانش تعریف نکرده بود و اساساً حکم مخصوص خداست و در آن مقطع بطور موقت و محدود چنین جوازی صادر شد.
دو نظریه دیگر هم در این رابطه وجود دارد:
1-ازدواج فرزندان آدم با سایر انسان نماهای روی زمین
2-ازدواج فرزندان آدم به فرشتگان و حورالعین
که چون مورد توجه و قبول ما با توجه به صراحت آیه قرآن نیست به آن نمی پردازیم.


آدم پایش به زمین رسید.با همسرش بنام حوا.اما جریان این درخت ممنوعه و میوه آن چه بود؟
اینکه خداوند همه چیز را برای این دو موجود در بهشت حلال و مباخ اعلام کند و از یک درخت و میوه منع کند حکایت غریبی است.
ولی هرچه هست دارد یک پیام روشن می دهد که یک لقمه و  یک غذا، یک خوراکی چه اثری میتواند حتی در سرنوشت داشته باشد.
توی همین داستان ما شاهد اهمیت این موضوع هستیم.در قرآن یک ایه ای هست خیلی کوتاه و پر مغز:
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ
پس انسان باید در غذای خود بنگردد
اما این میوه ممنوعه چه بود؟
ولا تقربا هـذه الشجرة
به این درخت نزدیک نشوید
این چه درختی بود؟میوه اش چه بود؟
از سیب گفته شده تا انجیر و حتی انگور ولی مساله اصلاً جنس درخت و میوه اش نیست بلکه یک نکته حائز اهمیت هست و آن رعایت فرمان الهی است.
چطور؟
برخی معتقدند که این درخت میوه اش علم و آگاهی بود و با خوردن آن آدم و حوا به احوالات ظاهری و باطنی خودشان آگاه شدند و حتی خودشان را پوشاندند.
اما نکته حائز اهمیتش کجاست؟
اینکه چه بسا ترک اوامر الهی و ترک تکالیف و شعائر الهی ، گشایش هایی برای آدمی ایجاد بکند به لحاظ معرفتی و شناختی و انسان خیلی کیف هم بکند که بله به این درجه رسیده است اما در مسیر خلاف طاعت و رضایت الهی.
پس اینگونه قضایا همیشه نشانه ربّانی بودن و الهی بودن ندارد.
این مرز خیلی باریک و این نکته خیلی لطیف و حساس است.آن هدایتی هم که خیلی از ما طلب میکنیم مربوط به اینجور جاهاست:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ
ما را به راه راست هدایت فرما
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ
راه آنان که گرامى‏ شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان
برگردیم سر همان میوه و غذا و لقمه و دوباره با دقت داستان آدم و حوا را بخوانیم.


آدم خلق شد.فرمان سجده برای فرشتگان صادر شد.ابلیس نافرمانی کرد.خداوند او را از مقام مقربین اخراج کرد و لعنت ابدی و سرنوشت جهنم را برای او مقرر نمود.ابلیس سوگند یاد کرد که همه انسانها را گمراه خواهد کرد. این خلاصه مطالبی است که قبلاً گفتیم و اکنون قسمت پایانی:

آدم و حوا در بهشت قرار میگیرند:
وقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ
و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ ست گیر

این بهشت در جایی غیر زمین است( بعنوان یک موضوع مستقل به آن میپردازیم).
و ابلیس کینه توزانه در اطراف بهشت گشت میزند تا راهی برای ورود به آن پیدا کند.بهشت دروازه ها و نگاهبانانی دارد که بشدت از این حریم محافظت میکنند.
اما ابلیس دست بردار نیست.او دارد می بیند موجودی که باعث و بانی این سرنوشت فاجعه بار برای او شده اکنون با همسرش دراین باغ پرنعمت دارد خوشگذرانی میکند.
بالاخره ابلیس موفق میشود یکی از دربانان بهشت را راضی کند و بتواند وارد حریم شود.
ظاهراً او خبر داشت که خداوند آدم و حوا را از خوردن یکی از نعمتهای بهشت منع کرده است:
وکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ
و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود

و حالا ابلیس فرصت دارد زهرش را بریزد و می ریزد !
وسوسه ابلیس کارگر میشود و آدم و حوا از میوه ممنوعه میخورند:
فأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ
پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد

و ابلیس پیروزمندانه صحنه جرم را ترک میکند.ظاهراً او آدم را حریف کارهایش نمی پندارد و همه جور دارد سعی میکند به خدا بگوید:
دیدی حق با من بود؟!
بواسطه نافرمانی آدم و حوا از دستور الهی به زمین فرستاده میشوند(هبوط میکنند):
وقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ
و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود

زمین، همان جایی است که از اول هم قرار بود آدم و حوا و فرزندانش در آن ساکن شوند.خلیفه الله باشند.
ولی حالا در شرایطی وارد زمین میشوند که دچار گناه شده اند و باید راهی پیداد کنند تا دوباره به آن جایگاه اول باز گردند.
توبه.
نکته جالب این ماجرا اینست که ابلیس نیز بسوی زمین رانده میشود.موجودی که ابلیس با آن سر و کار دارد اکنون روی زمین است.ابلیس دیگر کاری در آسمان ها ندارد.


جنجال بعد آفرینش آدم از موجودی بنام ابلیس شروع شد.

آنچه که از این موجود طبق آیات قرآنی میدانیم اینست که وی از طائفه جنّیان(طبق باور اسلامی جنّ یکی از مخلوقات خداست) بوده و در مقام مقرّبین در عرش الهی جای داشت.
در برخی روایات اسلامی ، این مقام را بواسطه عبادت شش هزار ساله خداوند بدست آورد.
.و حالا سر قضیه خلقت و جانشینی آدم همه را یک جا باخت !
چرا؟
کمی ذهن خوانی کنیم!
"ابلیس در مقام مقرّبین بود.جایی که فقط فرشتگان مقرّب و خاص الهی حضور دارند.این مقام بواسطه شدّت تعبّد او بود.باصطلاح مزد بندگی اش.
و دارد میبیند که خداوند می خواهد موجود دیگری را روی زمین قرار بدهد در حالیکه او (ابلیس) از زمین به آسمان رسیده است و خیلی دلش می خواهد خودش و اذنابش این مقام را داشته باشند."
مطلب بالا فقط یک احتمال است.احتمالی که ما را به انگیزه عصیان ابلیس علیه خداوند و دشمنی با انسان نزدیک میکند.
وگرنه چرا باید موجودی که قدم به قدم تلاش نموده تابه عالی ترین مقامات برسد ناگهان رو برگرداند و تسلیم و عبودیّت را کنار بگذارد و در بربار خداوند تکبّر و گردن کشی کند؟
البته برخی از عرفا و صوفیه نگاه متفاوتی نسبت به این قضیه دارند که به وقتش در یک موضوع مستقل به آن خواهیم پرداخت اما آنچه شواهد قرآنی نشان می دهد اینست که شیطان از دستور الهی تمرّد و سرپیچی کرد و تکبّر ورزید و مورد لعنت قرار گرفت و از بارگاه عرش الهی اخراج شد و حتی سرنوشت جهنّم هم برای او رقم خورد:
فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
همه فرشتگان سجده کردند به جز ابلیس که ابا کرد وتکبر ورزید و از کافران شد
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ
فرمود از آن مقام فرو شو تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی‏ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ
و مسلّماً لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ
هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروى کند از همگی‏شان خواهم انباشت
این ایات گواه روشنی است برای شیطان و عمل و سرنوشت او.


اگر بگوئیم خداوند از خلقت آدم (انسان) خیلی لذت برده است سخن گزاف نگفته ایم:
فتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است

تمام آیات قرآن را بگردیم چنین شور و نشاطی الهی در خلقت یک موجود نمی بینیم.
خدایی که کائنات با این عظمت را خلق کرد و از ظریف ترین جزئیات امور هم دریغ نکرد،هیچ نشانی از واکنش شادمانه را در کلامش دیده نمیشوداما در مورد آفرینش انسان چنین پرنشاط و حتی غرور آمیز به خودش تبریک می گوید!
همه ما فکر میکنیم انسان اشرف مخلوقات است. در حالیکه اینطور نیست.
از اینکه شیرینی این تصور را به کامتان تلخ میکنیم متاسفیم ! ولی واقعیت این است چنین برداشتی محصول همان تکبر انسان است که خیال میکند چون روح الهی در او دمیده شده و به امانت قرار دارد و مسجود ملائک شده و مقام خلیفه اللهی به او بخشیده شده ،پس اشرف مخلوقات است.اجازه بدهید نگاهی به قرآن بیاندازیم:
ولَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ
و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم

شکی دراین نیست.خداوند آدم و فرزندان او را واقعا گرامی داشته است.ما حتی پا را فراتر میگذاریم می گوئیم ظاهرا همین آدم سوگلی عالم کائنات است.چرا؟
وحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ
و آنان را در خشکى و دریا برنشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم

یعنی زمین و آسمان و دریا و نعمتهای دنیوی را در اختیار انسان قرار دادیم که بهره برداری کند.اما دنباله آیه خیلی جالب است:
وفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلً
و آنها را بر بسیارى از آفریده ‏هاى خود برترى آشکار دادیم

همین یک جمله قرآنی نشان می دهد که نسان اشرف مخلوقات نیست !
چون آیه صراحتاً می گوید که انسان نسبت به بسیاری از موجودات دیگر برتری دارد.
یادمان باشد در آغاز گفتارهای خودمان اشاره به این داشتیم که قرآن یک کتاب کاملا زمینی است.اینجا هم خداوند از موجودات زمینی صحبت میکند.حالا شما خواستید این را تعمیم بدهید به کل کائنات.بازهم به این نتیجه میرسیم که آدم اشرف مخلوقات نیست.چون اینجا می گوید بر بسیاری موجودات برتری دادیم نمی گوید همه موجودات.
پس موجود یا موجوداتی هستند که از انسان برتر باشند به جهت فضائل و ارزشها و کرامات.
هیچ آیه ای در قرآن که دلالت مستقیم و واضح و مبرهن به اشرف مخلوقات بودن آدم باشد وجود ندارد بلکه تماماً دریافتهایی است که از این آیه و مشابه آنها در قرآن وجود دارد.
حالا اگر شما هم خواستید مارا ظاهربین آیات قرآنی بدانید، بدانید.
داستان آفرینش را دنبال کنید در پست بعدی با بررسی اجمالی در مورد ابلیس و ماجرای خلقت.


بعد از اینکه خداوند اعلام کرد می خواهد خلیفه ای روی زمین قرار بدهدو آدم را خلق کرد و اسماءالله را به وی یاد داد و فرشتگان در مقابل او کم آوردند،خدا دستور داد تمام فرشتگان به آدم سجده کنند:
و إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا
و چون فرشتگان را فرمودیم براى آدم سجده کنید ،همه به سجده افتادند
اما یکنفر نافرمانی کرد !
و این موجود کسی نبود جز همین ابلیس (شیطان) معروف:
فسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
پس بجز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران بود همه به سجده افتادند
از همینجا یک جریان تاریخی شروع میشود که کلی ماجرا دنباله اش هست.
خداوند از ابلیس می پرسد:
ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ
چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى

ابلیس هم خیلی بی پروا جواب میدهد:
أنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ
من از او بهترم مرا از آتشى آفریدى و او را از گل آفریدى

و همه آن ماجرا و دنباله اش از همین سئوال و جواب شروع شد!
این نافرمانی باعث میشود ابلیس از عرش الهی که ظاهراً مقام مقربین است خارج شود.اینکه ابلیس چطور به این مقام دست یافت در قرآن نیست بلکه مربوط به روایاتی است که نقل شده و مجموعه آنها دلالت بر این نتیجه دارند که ابلیس سالیان طولانی و متمادی عبادت کرد(شش هزار سال) تا شایسته مقام مقربین در عرش الهی شد.
در خطبه قاصعه نهج البلاغه حضرت علی بیان میکند که ابلیس شش هزار سال به عبادت خدای متعال مشغول بود.
در قرآن علت این نافرمانی، غرور و تکبر شیطان ذکر شده است:
أبَىٰ وَاسْتَکْبَرَ
سرباز زد و برتری جست
خداوند هم دستور به اخراج ابلیس داد:
فاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ
از آن مقام فرو شو تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى
متن و محتوای ایه نشان می دهد که ابلیس در مقام و جایگاه رفیعی قرار داشته که با این فرمان الهی تا حدخوارشدگان تنزل مقام پیدا میکند.

اما چند نکته:
1-سجده فرشتگان به آدم به دستور الهی چه جنبه ای داشت؟جنبه پرستش ،عبادت یا تکریم؟
بدون شک جنبه پرستش یا عبادت نداشت چون این دو برای غیر خدامظهر شرک هستند که در مقام الهی راه ندارد.تنها یک جنبه باقی میماند که آن تکریم است و مهمتر از همه خضوع و خشوع و فرمانبرداری از الله.
2-شیطان فرشته نبود ! طبق آیات قرآنی ،شیطان از طائفه جن هست:
کانَ مِنَ الْجِنِّ
خب.پس با این وصف ابلیس مشمول فرمان سجده نمیشد؟
خیر.ابلیس بواسطه جایگاه رفیعش در عرش الهی در مقام فرشتگان بود و همه احوالات و مراتب فرشتگان بر وی صدق میکرد و همین قرار گرفتن در چنان جایگاهی گویای این بود که مورد خطاب خداوند در سجده به آدم است.اما چون موجودی مختار و صاحب اراده بود در این لحظه حساس بنای طغیان و سرکشی نهاد.
چرا؟
میتوان اینطور استنباط کرد که ابلیس خیلی مایل بود خداوند او و اذناب او را بعنوان خلیفه زمین روی قرار بدهد ! این فهم از نافرمانی ابلیس چندان غریب و دور از ذهن نیست.
3-آیا علم خداوند به این راه نداشت که ابلیس روزی تمرّد و نافرمانی میکند؟اگر داشت چرا به وی چنان مقام والایی در عالم عرش داد؟
خداوند مزد هر کسی را به وی پرداخت میکند و هرکس هم راه عبادت و تزکیه و صلاح در پیش بگیرد به او کمک میکند و چه کفر بورزد یا شکرگزار باشد تنها به خودش بر میگردد:
ومَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ
هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس مى‏ گزارد و هر کس ناسپاسى کند
ابلیس از جمله کسانی است که نتوانست چنین جایگاه و مقامی را بواسطه نیتش و رفتارش حفظ کند.

در پست بعدی به جزئیات این اتفاق عظیم که منجر به بروز حوادثی سرنوشت ساز در عالم کائنات و بخصوص زمین شد می پردازیم.
مارا همراهی کنید.


یک مطلبی داشتیم در خصوص "اشرف مخلوقات" بودن انسان و گفتیم :
انسان اشرف مخلوقات نیست
و مستند کردیم به آیات قرآن و اشاره ضمنی کردیم به خودبرتر بینی انسان که تصور میکند عالم و عالمیان برای او موجود شده است و این را مربوط به همان «روح الهی» میداند.
داستان آفرینش انسان را هم بپذیریم متوجه میشویم این روحی که اهل دین و ایمان و عرفان از آن حرف دارند که در آدم دمیده شد «روح خدا» نبود چون خداوند روح ندارد.
قبلا هم گفتیم خدا بسیط و ساده است و مرّکب بودن او یعنی خدا قائم به اجزاست چون موجود مرّکب متشکل از اجزاست و اگر اجزا نباشد موجودیت ندارد.
اما در باور الهیّات ، خدا اینگونه نیست.پس خداوند روح ندارد.
آنوقت این روح الهی چیست؟
برداشت ما اینست این روح یک موجود مستقل است با ویژگیهای خاص که مختص انسان خلق شد تا به او حیات ببخشد.این روح در وجود "آدم" دمیده شد و از قالب مرده "خاک" به عالم "جان یا حیات" قدم گذاشت.
بر اساس همین باور اینگونه نیست که خدا در کالبد همه جنین های انسانی این روح را می دمد(نفخ) و بقولی "فوت" میکندچون با این فرض خدا پیوسته در حال دمیدن(فوت کردن) است و با این وضع به باقی امور کائنات نمیرسد !
خب ، پس جریان وارد شدن این ارواح به جنین های انسانی چیست؟
آنچه قابل درک هست این که این روح نخست که به قدرت الهی خلق شد، امر مربوط به «زایش» ارواح جدید را بطور پیوسته و دائمی انجام می دهد.
هریک از ارواح متولد شده در عین اینکه جنس روحی مشترکی باهم دارند اما یک «شناسه مستقل» و خاص هم که هویت فردی آن روح است و به عبارتی «شناسنامه روحی» آن میباشد را داراست که از باقی ارواح همجنس بازشناسی میشود.
این روح نخستین که در نقش "مادر روحی" عمل میکند همان روح مسجود فرشتگان است که بخشی از آن در «آدم» دمیده شد و در «حوّا» هم همینطور و در بقیه فرزندان آدم به روال سنّت الهی در جنین وارد میشود.
یعنی هر نطفه ای که بسته میگردد فارغ از کیفیت و چگونگی انعقاد، یک روح برای وی زایش و در نظر گرفته شده است که وارد کالبد جسمانی او میگردد.
با مساعد بودن شرایط رشد جنینی و ترکیبات ژنتیکی، عوامل جسمی و محیطی بصورت سالم متولد میشود.
این قانون الهی است.


در هر شریعتی برخی سنتها و رسوم محلی و منطقه ای با اندکی اصلاحات بعنوان احکام و قوانین مورد پذیرش قرار میگیرند.

علت این امر همگن بودن روحیات افراد ساکن آن منطقه با آن سنتها و رسوم است که میتواند بعنوان عامل مدیریت و کنترل فرد یا افراد باشد و باعث قوام و دوام جامعه و حتی حکومت گردد.
شریعت محمدی در اسلام هم شامل بخشی از این سنتها و رسوم عربی میشود.برخی از این رسوم و سنتها در جوامع غیرعربی چندان مورد پذیرش نیست و یا با دگرگونی های بنیادی مواجه شده است.
این اصلاح ،تغییر و تحولّ با تعالیم بنیادی دین منافات ندارد.
شریعت بعنوان بخشی از دین که در متن دین قرار دارد قابل ظرفیت سازی،توسعه پذیری و حتی اصلاح و تغییر است.فلسفه بسیاری از احکام شریعت را باید در شرایط حاکم بر زمان و مکان صدور و انشاء حکم جستجو کرد که ما اسم آنرا کشف حداقلی میگذاریم و این کشف یک سیر حداکثری هم دارد یعنی مقتضیات در آن دخالت مستقیم دارند.
به همین خاطر است اگر ما یک نگاه تحلیلی به دین در طول تاریخ بیاندازیم متوجه دگرگونی های ساختاری در آن میشویم در حالی که اصالت دینی هم در تعالیم آن حفظ شده است اما در حوزه شرعیات و احکام و قوانین شاهد بروزرسانی هستیم بر حسب همان مقتضیات زمان و مکان صورت پذیرفته است.


چنانکه گفتیم "شرع" یکسری قوانین با الهام از دین مربوط به یک عصر در یک ملت با جغرافیای مشخص است و چندان عجیب هم نخواهد بود پیاده سازی برخی شرعیات با توسعه دین در حوزه جغرافیای زمینی در طول زمان با موانع و محدودیتهایی مواجه شود.

چرا که در فرایند گذر از یک برهه زمانی و عبور از مرزهای جغرافیایی، شاهد رشد فرهنگی و علمی و کشف برخی اسباب و علل مسائل هستیم وراهکارهای نوین در حل ریشه ای معضلات نصیب جامعه بشری میشود که گاهی اوقات با مقایسه دو نگاه شرع و اصولی که بشریت به نام "قانون" مدون کرده است دچار تعارض و حتی تقابل هم میشوند.
اینجاست که احساس نیاز به پویایی شرع و قوانین شرعی حس میشود که بتواند فهم جدیدی از احکام دینی متناسب با نیاز و وضعیت روز میشود که واژه "مقتضیات" برای آن در نظر میگیریم.
از همین نقطه هست که "فهم دینی" خودنمایی میکند زیرا در این بروز رسانی ما نیازمند به فهم و دریافت جدیدی از دین در زمان و مکانی هستیم که زندگی میکنیم بی آنکه از یکطرف چارچوب و قاعده دینی بشکند و از طرف دیگر نیازهای روز از زاویه دین بی پاسخ باقی بماند.این میشود "قانون".قانونی که بتواند عناصر دینی(شرع) را در قالب مدرن به دنیای امروزی تزریق کند.


در قرآن کلمات غضب و غیظ مترادف با خشم هستند.
در زبان فارسی خشم و غضب و غیظ با عصبانیت تقریبا یک معنی دارند.
در این پست ما بطور مشخص به ارتباط واژه غضب با خداوند در قرآن میپردازیم.در قرآن چندبار آمدهاست که خداوند غضب میکند و خشم میگیرد(وَغَضِبَ اللّهُ ).

تعریف غضب یا خشم:
"غضب" عبارت از به هیجان آمدن خون قلب برای گرفتن انتقام است
با دقت به تعریف بالا متوجه میشویم این حالت یک نوع "تغییر و دگرگونی" است،از حالی به حالی شدن.این یعنی بی ثباتی.در حالیکه تغییر و دگرگونی در خداوند راه ندارد.خداوند از حالی به حالی دیگر دگرگون نمیشود.
اگر تعریف فوق را در مورد غضب برای خداوند بپذیریم یعنی خداوند بخاطر بعضی از اتفاقات و رویدادها از حالت س و آرامش به حالت خشم و غضب "دگرگون" میشود.
با این فرض خداوند دچار یک "حالت نفسانی " است ! یعنی چیزهایی هست که خداوند را عصبانی میکند.این موضوع با آنچه در مورد صفات ذات خدا گفته شده همخوانی ندارد.
پس خشم و غضب خدا چگونه است؟چون در قرآن به "انتقام الهی" هم اشاره شده و یکی از اسماء الهی "مُنتقم" است.
خشم و غضب الهی و مقوله انتقام خداوند محصول "اعمال و رفتار" انسان است.یعنی انسان رفتاری را انجام میدهد که "بازخورد" آن عذابی برای خود انسان است.این بازخورد به "خشم و غضب الهی" تعبیر شده چون در سازوکار و سنت الهی برای هر عملی جزا و عقاب در نظر گرفته شده.یعنی خداوند حساب میکشد از عملکرد انسان.
این سنت الهی و قوانین بازخورد مربوط به دو دسته میشود:
1-عقیدتی
2-رفتارهای فردی و اجتماعی

در شکل عقیدتی اگر کسانی مغایر و مخالف با قوانین شرعی و دینی عمل کنند کیفر برایشان در نظر گرفته شده است.مثلا شرک،کفر،انکار آیات الهی

در شکل رفتارهای فردی و اجتماعی اگر عملی از انسان موجب خسارت به فرد یا جامعه شود این بازخورد اتفاق می افتد.مثل اسراف،مال مردم خوری،خیانت در امانت

بازتاب این خشم و غضب میتواند در همین دنیا باشد یا در جهان آخرت.در این دنیا باشد میشود پیامد آن عمل در آخرت باشد طبق آیات قرآنی وعده انتقام در دوزخ داده شده است.


خشم در موجودات زنده(حیوان و انسان)بعنوان بخشی از مکانیزم دفاعی و بازدارندگی است.
یک نکته لازم است در اول کلام ذکر شود و اینکه رفتارهای برخی حیوانات مثل شیر،ببر،گرگ،عقاب،کفتار و همه آنچه ما بعنوان حیوانات درنده میشناسیم هیچ ربطی به خشم و خشونت ندارد.این رفتار لازمه بقای حیات آن موجودات است و اساسا حیوانات جز در مورد بقا و یا احساس خطر و به حریم دست به رفتار باصطلاح ما خشونت آمیز نمیزنند.
وضعیت انسان این میان کمی متفاوت است.انسان علاوه بر بُعد غریزی یا حیوانی از نیرویی به نام عقل و خِرَد هم بهره میبرد که ما آن را بعنوان مکانیزم کنترل بر صفات غریزی میشناسیم و " انسان بودن" یک انسان مستم برخورداری از همین مکانیزم است.
خشم برای انسان لازم است.خشم در مقام دفاع و بازدارندگی یا دفع خطر و یک هجوم.این یک حقّ کاملا طبیعی است و نمیشود و نباید از انسان سلب کرد یا آنرا بی خاصیت نمود چون آنوقت یک قطعه از پازل انسانی کم یا گم میشود.
پس نفی مطلق خشم کلا مردود است ولی مدیریت و کنترل آن مورد توجه است.
"خشونت" یکی از آثار افراطی خشم هست و معمولا با کلمات و جملات تند و تهدیدآمیز و حتی رفتارهای مخرّب بروز میکند.
چون قرار است ما به جنبه معنوی خشم و حتی بروز آن در قالب باورها و اعتقادات دینی بپردازیم ابتدا لازم است بدانیم آیا خشم و خشونت در دین مورد تایید است یا خیر؟
خیر !
ما چیزی تحت عنوان "خشونت دینی" نداریم.اما خشم داریم! خشمی که گاهی اوقات از آن به نام "خشم مقدس" تعبیر میشود.
پس راست برویم سراغ این سئوال:
بطور مشخص در قرآن بعنوان مرجع بلامنازع دریافت و فهم دینی ، چگونه به مقوله خشم پرداخته شده است؟
با ما همراه باشید .


یکی از دلایل وجود فرقه های متعدد در دین اسلام تفاوت در "فهم دینی" است.
منشأ همه اختلافات و حتی جنگها همین "تفاوت در فهم دینی" است و هر مذهب و مکتب و فرقه و مشرب دینی قرائت خودش از دین را درست میداند.
این اعتقاد در طبقات بالا در قالب مناظرات و "مجادلات ایدئولوژیک" و در طبقات پائین تر(طبقه عامه) تبدیل به "نزاع و جنگ" میشود.
این قضیه منحصر در اسلام نیست و در بسیاری دیگر از معتقدان دینی به ادیان توحیدی و حتی آئین های غیر توحیدی دیده میشود که از نگاه بیرونی،ما آنرا به حساب اصل اعتقادات دینی میگذاریم.
چون تمرکز ما روی دین اسلام هست ضرورتی برای مقایسه بین اسلام و بقیه نمی بینیم و با روشن شدن ابعاد مفاهیم اساسی دینی اسلام تا حد زیادی میتوانیم به لطیف تر شدن این نوع نگاه دینی کمک شایانی بکنیم.
ابتدا به برسی مفهوم خشونت در دین اسلام و مقوله جنگ میپردازیم چون یکی از اتهامات جدّی که به اسلام وارد میکنند همین مورد هست.


اما وقتی در آیات قرآن دقیق تر میشویم به وضوح شاهد هستیم خداوند تغییر حالت میدهد! یک جاهایی خشنود و راضیست یه جاهایی عصبانی و خشمگین است و نمونه ای ظهور و بروز این خشم را در داستانهای قرآن نسبت به بعضی از اقوام و ملل میبینیم.این نکته در نص آیات قرآن موجود است.
اگر اینها دگرگونی و تغییر نیست چه اسمی میتوان روی آن گذاشت؟
خدایی که بخاطر گناه یک عده و نافرمانی از رسولش شدیدترین عذابها را نازل میکند تا انتقام سرپیچی و عصیان از دستوراتش را بگیرد.یا جماعتی را تبدیل به بوزینه میکند بخاطر کژراهه رفتنشان.یا کل زمین را برای عذاب قوم نوح زیر آب میبرد.
آیا اینها خشم نیست؟تغییر نیست؟پس چرا گفته میشود در ذات الهی تغییر و دگرگونی راه ندارد؟هرچند در پاسخ میگویند این امور مربوط به فعل الهی است.خب.صفات ذات با صفات افعال الهی مغایرتی ندارند.وقتی خدا قومی را با فرستادن عذاب نابود کرده یعنی یک چیزی خدا را به خشم آورده که دچار تغییر کیفیت شده است.
چرا در قرآن شاهد اینگونه موارد هستیم که به تغییر و دگرگونی خدا صحه میگذارد؟
برگردیم به خیلی عقب تر و اینکه گفتیم قرآن کاملا یک کتاب زمینی است با همه شاخصه های زمین و خداوند هم در قرآن عملکرد زمینی دارد در مقابل مخالفان و دشمنان و دوستان و بندگان.
از بندگان مخلصش راضی و خشنود است.با آنها مهربان است.از دشمنان ناراضی است و هروقت غضب کند عذاب میکند.
نعمتهای بهشت و عذاب جهنم در قرآن موید این کیفیت رفتاری خداوند است.


روال کانال انتشار مطلب در روزهای سه شنبه هر هفته بود که به دلایلی امکان ارسال در نوبتهای گذشته محقق نگردید و استثنائاً امروز جمعه پست جبرانی منتشر میشود.

در دو بخش گذشته اشاراتی به مساله خشم و غضب الهی داشتیم و در نهایت به این جمع بندی رسیدیم که قاعدتاً نباید خداوند نباید دچار دگرگونی احوالات شود و برای خطا(گناه) بندگانش اقدامات غیر منتظره خشن انجام بدهد !
و نتیجه آن شد که گفتیم خداوند در قرآن تمام احوالات زمینی ها را دارد چون از منظر زمینی به خدا و از پایین به بالا نگاه میشود.
فعلا این بحث تا همین مقدار بماند و البته دنباله هم خواهد داشت منتهی برویم جلوه دیگری از این خداوند را ببینیم که گستردگی بیشتری دارد و بقول معروف بیشتر به آن خدایی که در آغاز کلام این کانال در موردش صحبت شد میخورد.
قاعده لطف
یکی از صفات ذات خداوند "خلق" است که در حوزه صفات افعالی تعبیر به "خالق" میشود.
این خداوند در خلقت یک موجود هرچه را که شایسته و بایسته هست جهت رسیدن به کمال آن موجود به او میدهد منتهی بصورت بالقوه.یعنی چی؟
یعنی در خلقت نخست و اولیه هرچه را که برای آن موجود مورد نیاز است برای او مقرر میکند و به او میبخشد.این مقرر کردن و بخشش و بخشیدن در یک قانون و قاعده ای تعریف میشود به نام لطف.
قاعده لطف یعنی خداوند نسبت به همه موجودات نگاه واحد و یکسانی در خلقت نخستین داشته است.
ربُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی‏
پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی ، آنچه را لازمه آفرینش او بوده داده سپس هدایت کرده است
طه/50
چون محور اصلی گفتار ما انسان است در مورد این موجود بطور مشخص صحبت میکنیم.
طبق کلام قرآن وقتی خداوند انسان را آفرید گفت:
فتبارک الله احسن الخالقین
به زبان امروزی یعنی:
به به عجب چیزی ساختم !
یعنی نقصی در آن نیست و هرچه هست هم حُسن و کمال و زیبایی.این همان خلقت نخست است.
الباقی که زاد و ولد انسانی هست تابع شرایطی بود که طبق قوانین کائنات و زمین باید محقق میشد تا چنین موردی دوباره در بهترین شکلش روی زمین تکرار شود.
در همه حالات خداوند خالق سرمایه های لازم را بصورت بالقوه و در شکل پتانسیلی برای هر کودکی در حالت آماده داشته تا به محض تحقق آن شرایط برای او در دسترس باشد.برای خداوند هم فرق و تفاوتی در این بخشش وجود ندارد.این سرمایه ها به هر میزان که شخص بعدا بخواهد برای او در دسترس است و میتواند بهره مند بشود.
قاعده لطف را در بخش دوم جهت تکمیل مبحث دنبال کنید لطفا


در مورد قاعده لطف گفته شد که خداوند در خلقت نخستین همه انچه شایسته انسان بوده اعم از حسن و جمال و کمال بعضاً بالفعل و بعضاً بالقوه به او داده است.

در زاد و ولدهای انسانی به مقدار فراهم شدن بستر و شرایط آن لطف نخستین نصیب مولود انسانی میشود.
اجازه بدهید با یک مثالی این را توضیح بدهیم:
جنینی شکل میگیرد.در شکل گیری این جنین عوامل متعددی دخالت دارد از جمله تغذیه و محیط و کیفیت لقاح و بعد هم بهداشت و مراقبت جنین که نتیجه اش تولد یک کودک(مولود انسانی) هست و آن مقدار از لطف نخستین که بر حسب شرایط تشکیل جنین مورد رعایت و دقت قرار گرفته به این کودک بخشیده میشود.
این جنین میتواند بخاطر رعایت حداکثری شرایط شکل گیری و بقا تبدیل به یک کودک با استانداردهای لازم تبدیل شود یا اینکه دچار نقص عضو جسمی یا عقلی و بیماری.
این مستثنی از قاعده لطف هست یعنی خداوند در اصل و اساس فراهم کردن عنصر حیات و شرایط حسن و جمال و کمال کوتاهی نکرده بلکه عامل زمینی در این موضوع دخالت داشته که اگر استانداردهای مربوطه رعایت میشد بهره حداکثری از قاعده لطف هم داشت.
طور دیگری به قضیه نگاه کنیم:
کودکی که محصول یک ارتباط غیر شویی رسمی است (چه اختیاری باشد چه اجباری)طبق قاعده لطف خداوند عنصر حیات و روح را به او میبخشد و هرمقدار بستر و شرایط حفظ و نگهداری جنین فراهم شود از همان منبع قاعده لطف بهره مند میگردد و شرایط ادامه حیات با تکمیل ابزارهای مادی و حتی عقلی و فکری برای او فراهم میگردد مگر اینکه عامل زمینی به هر دلیلی رشته ارتباط با این منبع را قطع کند یا دچار نقص نماید.
یعنی خداوند در اصل و اساس قاعده لطف خساست به خرج نمیدهد ولی میزان برخورداری از این قاعده طبق سنن الهی در زمین و بر حسب علت و شرایط جاری میشود.


بحرانی که در نتیجه ویروس کرونا به جامعه جهانی عارض شده با قاعده لطف الهی چگونه قابل توجیه است؟

آیا خداوند در مقابل مرگ و میر ناشی از این ویروس و تبعات سنگین آن بر جامعه انسانی و اقتصاد و خانواده ها وارد شده بی تفاوت است؟
آیا این بخشی از اراده الهی در عذاب بشریت بواسطه اعمال بدش یا امتحان قاطبه بشریت است به نقص و بیماری؟
نمونه سئوالاتی که میتواند به ذهن بسیاری خطور کند.سعی میکنیم در ساده ترین شکل به این موضوعات جواب بدهیم.
جهان مجموعه ای از قوانین است که در باور معتقدین به خدا همه آنها محصول اراده الهی است.همان چیزی که در یک بخش ما بعنوان قانون علیت(علت و معلول)میشناسیم.
قانون عمل و عکس العمل هم هست.
کنش و واکنش
قانون نسبیت.
و اینها قوانینی هست که بشر تا حدودی به بخشی از آنها دست یافته است.
جهان در متن این قوانین جاریست.اجازه بدهید کمی صریح تر بگویم که خدا همین قوانین هست !
چون تمام این قوانین در متن و بطن خدا جاریست و ما به نحوی خود را در معرض این قوانین یا همان سنن(سنتهای)الهی که در قرآن گفته شده قرار میدهیم چه به اختیار و چه به انتخاب هرچند اشتباه.
حالا وقتی حادثه ای مثل بحران کرونا اتفاق می افتد ما راست میرویم سراغ خدا.مثل همیشه.
در حالیکه درستش اینست برویم سراغ خودمان و ببینیم کجای کار را درست نرفته ایم و آن قاعده کلی رعایت نشده است.
آیا کرونا یک خلق و تولید ویژه از طرف خدا برای نابودی بخشی از نفوس انسانی است یا دخالت و بهتر بگوییم نوع انسان و دستکاری کنجکاوانه و فضولی در قوانین حاکم بر کائنات روی کره زمین(طبیعت)؟
این اقدام چه به قصد کشف جدید یا یک اشتباه علمی باشد دستاورد بشری است و دامن خودش را گرفته است.
این اولین بار نیست که بشر بخاطر نوع رفتارش در زمین ، تاوان سنگینی را پس میدهد و معلوم هم نیست آخرینش باشد.
کرونا یک مرحله از مراحل چرخه حیات است که در گردونه تقابل انرژی مثبت و منفی، سطح ارتعاشات نیروی منفی قوت بیشتری گرفته و پیامدهای خودش را هم دارد تا اینکه جامعه بشری بتواند با کشف این علت در تغییر موازنه نیرو گام موثری بردارد و باعث توقف یا کند شدن سطح فزاینده ارتعاشات منفی شود.
هر باوری در مواجه شدن با چنین جریاناتی یک تعریف و تفسیری دارد.یکی میگوید عذاب، یکی میگوید امتحان.


در بخش دوم قاعده لطف گفتیم که خداوند منبع لطف کامل است و با فراهم شدن بستر دریافت زمینی به هر مقدار که ظرفیت ایجاد شود به نوع انسان میرساند و گاهی اوقات عامل انسانی در این فرایند نقص ایجاد میکند.

سئوال:
آیا این اتفاق معنایش اینست عامل انسانی از قدرت الهی در تاثیرگذاری روی این جریانات قوی تر است؟

جواب:
خیر
کائنات بر مبنای قواعد کاملا مشخص و قانونمند و هوشمند فعالیت میکند.زمین هم قواعد خاص خودش را در پیوند با کائنات دارد.
در بعضی موارد کلیدهای دریافت و حتی ارسال دست نوع بشر است و این هم بخشی از همان قواعد قانونمند و هوشمند است که وضع کننده این قوانین همان خداست.
در این حیطه میزان بهره مندی از این قاعده (نه میزان و مقدار صدور از جانب خداوند) در اختیار بشر است و بعبارتی نوع بشر میتواند تا حدودی تصرفاتی در این امر داشته باشد.
بعنوان مثال در مورد همان کودکی که مثال زدیم به رغم اینکه خداوند هیچ منع و محدودیتی برای آن طفل در اعطای مومات حیات و زندگی ایجاد نکرده و نمیکند اما بشر ممکن است بر اساس نوع تفکر خود واکنشهای متعددی به قضیه داشته باشد که در سرنوشت کودک دخیل باشد:
میتواند کودک را در حالت جنینی بکشد.
میتواند کودک را بعد تولد بکشد.
میتواند کودک را از همه حقوق انسانی محروم کند.
میتواند با حمایت او همه امکانات و حقوق طبیعی انسانی را به او ببخشد .
این واکنش ها ارتباطی به خدا ندارد بلکه در حوزه عملکرد انسانی است.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شانزالیزه دانش آموزان جدیدترین های تکنولوژی | بازی | نرم افزار ابن سینا مرد هزارساله مرکز کنترل دمای رشت تبلیغات تلویزیونی | تیزر تبلیغاتی best-sites Tony